شاهنامه فردوسی (1) : در داستان ابومنصور
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
شاهنامه فردوسی (1) : در داستان ابومنصور
نوشته شده در سه شنبه 13 ارديبهشت 1390
بازدید : 456
نویسنده : پرویز طهماسبی
بدین نامه چون دست کردم دراز جوان بود و از گوهر پهلوان خداوند رای و خداوند شرم مرا گفت کز من چه باید همی به چیزی که باشد مرا دسترس همی داشتم چون یکی تازه سیب به کیوان رسیدم ز خاک نژند به چشمش همان خاک و هم سیم و زر سراسر جهان پیش او خوار بود چنان نامور گم شد از انجمن نه زو زنده بینم نه مرده نشان دریغ آن کمربند و آن گردگاه گرفتار زو دل شده ناامید یکی پند آن شاه یاد آوریم مرا گفت کاین نامه​ی شهریار بدین نامه من دست بردم فراز                     یکی مهتری بود گردنفراز خردمند و بیدار و روشن روان سخن گفتن خوب و آوای نرم که جانت سخن برگراید همی بکوشم نیازت نیارم به کس که از باد نامد به من بر نهیب از آن نیکدل نامدار ارجمند کریمی بدو یافته زیب و فر جوانمرد بود و وفادار بود چو در باغ سرو سهی از چمن به دست نهنگان مردم کشان دریغ آن کیی برز و بالای شاه نوان لرز لرزان به کردار بید ز کژی روان سوی داد آوریم گرت گفته آید به شاهان سپار به نام شهنشاه گردنفراز


:: موضوعات مرتبط: فردوسی , ,
:: برچسب‌ها: فردوسی , شاهنامه , شعر , دیوان , اشعار , عرفان , ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: